ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

آغاز سال جدید(97)

ماهان گلی ، امروز  آخرین لحظات و ساعت های سال 96 را می گذرونیم، از صبح همه در تکا پوی اتمام کارها و آماده شدن برای سال جدید هستند من دلم گرفته چون امسال اولین سالی است که بابا محمد کنار ما نیست اما سعی می کنم خودم را مقاوم نشون بدم و به امید روزهایی شیرینی که هر سه باهم سال تحویل را می گذرونیم امروز را هم  سعی میکنم خوشحال باشم.  من چند مدته خونه آقا جون هستم و قراره فعلا اونجا بمونم . امروز ظهر من ، خاله سوده و عمو پیمان  به خونه خودمان رفتیم و اونجا برای سال جدید کیک تر درست کردیم و بعد دوباره برای ناهار  به خانه  آقا جون برگشتیم .مامان جون غذای مورد علاقه من قلیه ماهی درست کر...
29 اسفند 1396

اولین هدیه گل پسرم

سلام ماهان عزیزم ، امروزبیست و هشتم اسفند ماه نود وشش است و من از امروز تا بعد از سیزده بدر و پایان تعطیلات نوروز مرخصی هستم ، دیشب خاله سوده و عمو پیمان از گناوه  برگشتند و برای پسر نازم یه پتوی خوشکل هدیه آوردند البته اولین هدیه شما قبل از تعیین جنسیت بود  که  آقا جون قاسم برای شما یک جلیقه و کفش  چرمی  از نمایشگاه صنایع دستی ترکمن خریدند .  سال تحویل فردا ساعت 7:45  دقیقه بعداز ظهر خواهد بود،  بعداز ظهر به همراه آقا جون برای خرید شیرینی و آجیل  به فروشگاه رفتیم و ازطرف دیگه مامان جون زهرا  به همراه خاله سوده و عمو پیمان برای خرید لباس به بازار رفتند .  این روزه...
28 اسفند 1396

روزهای پایانی سال

پسر گلم سلام امروز شنبه بیست و ششم اسفند ماه است  و سه روز مانده به شروع سال جدید ، و  روزهای پایان سال و شلوغی و فشردگی کارهای اداری یکم به من سخت می گذره،  از طرفیم باید تا قبل از تعطیلات سال جدید چکاب و معاینات پزشکیم را انجام بدم امروز عصر به مطب دکتر رفاهی  رفتم دکتر بسیار شلوغ بود حدود یکساعت و نیم معطل شدم تا نوبتم شد. خدا را شکر بعد از معاینه و دیدن سونو به من گفتند که همه چیز اوکی و خوب است و برای من  علاوه بر داروهای قبلی کلی داروی تقویتی چون کلسیم دی ، ویتامین ب6 و امگا سه تجویز کردند . اینروزا خیلی منتظر تماس بابا محمد هستم اما مطمئنا نت کافی نداشته که نت...
26 اسفند 1396

تعیین جنسیت

سلام عزیز دوردونه مادر، امروز  پنج شنبه بیست و چهارم اسفند است قرار بود روز  شنبه  آینده برای سونوگرافی آنومالی بروم اما بخاطر نزدیک بودن به ایام نوروز تصمیم گرفتم امروز با مامان جون زهرا برای سونوگرافی به مطب دکتر سلطانی نیا برویم .ساعت 8 به همراه آقا جون قاسم به مطب رفتیم ،مطب خلوت بود و ما چهارمین نفر بودیم . امروز قرار بود علاوه بر وضعیت سلامتی ،  جنسیت شما نیز مشخص شود. نگرانی و استرسهای مادرانه باز شروع شد  چون  برای من سلامتی شما خیلی مهم بود . من قبل از رفتن به اتاق سونو یک عدد موز خوردم تا کوچولوی من از خوردن موز لذت ببرد  و هنگام سونو بیدار باشه تا راحتتر سونو انجام ب...
24 اسفند 1396

اولین تماس بابا محمد

سلام قلب و نفس مادر، امروز  بیست و دوم اسفندماه ، برای چکاب قلب  نوبت اکوگرافی داشتم . ظهر من و با بابا جون محمد از طریق واتس آپ کلی  باهم چت کردیم . این اولین گفتگو طولانی ما بعد از رفتن بابایی بود . بابا محمد  هنوز به چین نرسیده بودند و قرار بود انشالله اول فروردین چین باشند  .بابایی همش از حال  من و شما می پرسید: که من گفتم جز اینکه من و جیکو  دل تنگ شمایم  ، حال هردوی ما خوب خوب است. عصر  ابتدا با مامان جون زهرا دندانپزشکی رفتیم و بعد  حدود ساعت 6:30 بود که به مطب دکتر محسن امیدوار متخصص قلب و عروق رفتیم .خدارا شکر مطب دکتر خیلی خلوت بود  . دکتر امیدوار ...
22 اسفند 1396

انتخاب اسم

سلام عشق مادر،  امروزبیستم اسفند است.شما هر هفته درشکم مامان رشد می کنید  و بزرگ و بزرگتر می شوید و من هروز به شکم ورقلمبم نگاه می کنم و از بزرگی اون ذوق می کنم. عزیز دردونه کوچک من این روزها خیلی منتظرم که شروع  کنی به تکون خوردن و مثه ماهی کوچولو توی دلم لیز بخوری اما باید سه هفته دیگه یعن تا  هفته بیستم منتظر باشم تا تکون های جگر طلامو حس کنم .قرار شده هفته هجدهم برای سونوگرافی آنومالی برم و مطمئنا اونموقع است که دکتر به من خواهد گفت کوچولوی من یه دخمل نازه یا یه پسر کوچولوی شیطون است . درضمن قرار شد اگر جنسیت شما مشخص شد و پسر بودید اسم شما را ماهان و اگر دختر بودید اسم شما را سرور...
20 اسفند 1396

واکسن کزاز

 لیمو شیرین مادر ،  امروز هفدهم اسفندماه  است و شما وارد هفده هفتگی شده اید  .من باید برای چکاب و تزریق واکسن کزاز به درمانگاه نبی اکرم بروم. ساعت 10 با خاله سوده و آقا جون به اونجا رفتیم . درمانگاه شلوغ بود ،نیم ساعتی معطل شدم تا نوبتم شد. هوا گرم بود و من خیس عرق شده بودم .خانم ابطحی بعداز اندازه گیری وزن(75/61) فشارم را گرفتند که متاسفانه بالا بود(15) و بعد  با دستگاه صدای قلب شما را چک کردند خوشبختانه سریع صدای قلبت  شنیده شد و من نفس راحتی کشیدم هربار که صدای قلبت را میشنوم خدارا هزار بار شکر میکنم . خانم ابطحی به من پیشنهاد داداند که چند لیوان آب خنک بخورم و کمی استراحت کنم تا...
17 اسفند 1396

سفر بابا به کره و چین

سلام طلای مامان  امروز اولین روز کاری بابا جون محمد است ، قرار که  کشتی به چین و کره جنوبی برود. بابا جون چندین بار با من تماس گرفت ،خداراشکر  از کشتی و همکاراش راضی بود ،یکم از نگرانیم کاسته شد  ، خیلی سفارش کردم که مواظب پاهاش باشه که زیاد اذیت نشه و سفارش کردم اگر تونست برای نی نی کوچولومون  از کره و چین چیزای خوشکل بخره . امروز عمه جون مهسا تماس گرفتند و  بخاطر وجود نازنین شما به من تبریک گفتند وکلی باهم صحبت کردیم . چون فامیل  ها و آشنایان به ملاقاتی مادرجون زهرا میاند، اینروزا  خونه آقا جون خیلی شلوغه. امروز ظهرمامانی اصلا  نتونست استراحت کنه و عصرم کلی سروصدا و...
13 اسفند 1396

آغاز سفر بابا محمد

 سلام  عزیزم ، امروز شنبه دوازدهم اسفند ماه، صبح آقا جون مرا به  اداره رسوندند .باباجون محمد  ساعت 7 بعداز ظهر برای بندرعباس بلیط داشت و باید تاظهر ساکشو می بست. من توی اداره بعداز خوردن صبحانه به مامان جون زهرا زنگ زدم اما گوشیش خاموش بود.سپس به خاله سوده زنگ زدم گفت : گوشی مامان شارژش تمام شده و من هم بیرون از خونه هستم و اومدم داروخانه قرص بخرم .اینجا بود که نگرانیم بیشتر شد  . چند دقیقه نگذشته بود که بابا محمد زنگ زد و گفت یه موضوعی می خوام بهت بگم ناراحت نشو و نگران نباش ،گفتم میدونم اتفاقی افتاده لطفا زودتر بگو  چی شده؟.گفت :مامان زهرا از دیروز حالش بد بوده و تو بیمارستا...
12 اسفند 1396

مریضی مامان جون زهرا

امروز جمعه یازدهم اسفند ماه، صبح با صدای زنگ مامان جون زهرا بیدار شدم خواب آلود تلفن را جواب دادم و باهاش صحبت کردم صداش گرفته بود،  گفت منم تازه از خواب بیدارشدم بعداز اینکه احوالپرسی کرد گفت ناهار امروز  را از بیرون سفارش بدید من خسته ام و امروز نمیتونم برای شما ناهار درست کنم و بعد سراغ بابا محمد را گرفت ، گوشی را به بابا محمد دادم اون هم بعد از احوالپرسی وارد اتاق شد و با مامان یواشکی صحبت کرد . صحبت بابایی مشکوک بود .نگران شدم از بابا جون پرسیدم آیا اتفاقی افتاده ؟ گفت خیر چیزی نشده و بی مورد نگران هستی ولی من حس بدی داشتم و مطمئن بودم اتفاق بدی  افتاده ولی  نمیخواند من ب...
11 اسفند 1396